خانوم

رفته بود

عروسی.

بگذریم؛

وقتی برگشت

تعریف کرد:

ناصر آقا!

نبودی ببینی چه خبر بود

خدیجه خانوم که می شناسی؟

وای چه گردنبندی، بسته بود به گردنش

پروانه زنِ منصور، چه کفشی گرفته بود

نرگس دختر آقای مروتی، چه لباسی پوشیده بود

ناهید خانوم و باید می دیدی، ماه شده بود

وای چه آرایشی داشت!

ناصر خان به صرافت اُفتاد

که فردا باید برود بازار.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها